انسان ديندار امروز، به تعبير حافظ، چو بيد بر سرايمان خويش ميلرزد و معلوم نيست كه گذشتگان ما نيز آيا مانند امروزيان، در دينورزي خويش به چنين وضعيتي مبتلا بودهاند يا خير؟ آيا دينداري، ذاتاً دشوار است يا بطور عارضي با سختي درآميخته ميشود؟ آيا دينداري آسان، تعبير صحيحي است يا تعبير دينداري آسان و سهلالوصول عبارتي پارادوكسيكال است؟ شايد بهتر باشد براي بررسي معضل دينداري در دنياي جديد، بحث را با تحليل اجمالي سه مفهوم معضل ، دينداري و دنياي جديد آغاز كنيم. معضل چيست؟ چگونه پديدار ميشود؟ از چه وقتي ميفهميم كه با معضلي روبرو شدهايم؟ آيا بايد هميشه معضل را به آساني تبديل كرد؟ به نظر ميرسد معضل، مثل گره است و به نوعي حكايت از سربسته بودن موضوعي ميكند. بنابراين وقتي گفته ميشود من معضلي دارم، يعني با امري سر به مُهر و فروبسته درگير هستم. معضل در مقام نظر، از جنس ناداني و ابهام و پوشيدگي و عدم وضوح است و در مقام عمل از جنس ناتواني است. كسي كه در مقام نظر با معضلي روبرو است، نميداند حقيقت چيست؟ و كسي كه در مقام عمل با معضلي روبرو است، نميتواند آنچه را كه ميخواهد انجام دهد. پس معضل، آن چيزي است كه در برابر او احساس ضعف ميكنيم؛ ضعف در دانستن يا ضعف در توانستن. معضل به تناسب امكانات آدمي پديدار ميشود. كسي كه امكاني ندارد هرگز معضلي هم نخواهد داشت. في المثل معضل فهميدن يك موضوع براي كسي حاصل ميشود كه امكان فهميدن نيز براي او ميسر باشد در غير اينصورت موجودي مثل يك قطعه سنگ كه اساساً امكان و توان فهميدن ندارد، هرگز با معضلي، در مقام فهم روبرو نميشود. پس معضل، ريشه در امكان و امكانات آدمي دارد و همانطور كه امكانات بستر بروز و ظهور معضلات هستند، وسيله خروج از آن نيز ميباشند. از اين رو ميتوان گفت كه هر معضلي در ميان دونوع امكانات قرار دارد: امكاناتي كه معضل در دامن آن متولد ميشود و امكاناتي كه معضل از طريق آنها برطرف ميشود. با اين بيان، معضل در عين آميختگي با ضعف، نويدبخش امكان رهايي از ضعف نيز است. آدمي زماني درمييابد كه به معضلي گرفتار شده است كه سير طبيعي حركت او مختل يا متوقف شود. انسان در هر دو مقام نظر و عمل، سير و حركتي دارد؛ بطور معمول اموري را ميشناسد و به طور مرسوم كارهايي را انجام ميدهد. اما وقتي در هنگام فهميدن يا عمل كردن به بنبست رسيد و حركتش به كندي يا توقف انجاميد، در مييابد كه به معضل، دچار شده است و از همين لحظه است كه ميكوشد معضلزدايي كند. در واقع از آنجا كه طبيعت آدمي به گونهاي ساخته شده است كه ميل به سهولت و آساني دارد و به تعبير ديگر، معمولاً آدمي مايل است كه حركت طبيعي خود را انجام دهد، هر چه را كه مانع و مزاحم انجام اين حركت ببيند از سر راه خود برميدارد. اكنون پس از دريافتن مفهوم معضل به سراغ مقولهِ دينداري ميرويم. دينداري چيست؟ و دينداري در گرو چه چيزي است؟ دينداري، گرفتن از دين است؛ دينداري، آويختن به دين است؛ دينداري، يعني از جنس دين شدن؛ دينداري، يعني به رنگ دين شدن؛ دينداري، يعني منسوب به دين شدن. آري دينداري يعني برقراري نسبت با دين و ديندار يعني منسوب به دين. اما دين چيست؟ دين، نور است؛ دين، هدايت است؛ دين ذكر است؛ دين، بصيرت است؛ دين، عمل است؛ دين، ميزان تميز حق از باطل است؛ دين، برهان است؛ دين احتجاج است؛ دين، سلوك است؛ و بالاخره دين، راه است. اگر دين همهِ اين اوصافي است كه بيان شد و ديندار كسي است كه با چنين واقعيتي، نسبت برقرار ميكند، دينداري يعني نوراني شدن؛ يعني هدايت يافتن؛ يعني ذاكر شدن؛ بصيرت يافتن؛ عامل شدن؛ فارق بودن؛ برهان شدن، احتجاج كردن؛ سلوك كردن؛ و بالاخره دينداري يعني راهي شدن. اما دينداري در گرو چيست؟ دينداري در گرو شناسايي دين و عمل به دين است. ديندار كسي است كه هم دين را ميشناسد و هم بر اساس آن شناسايي عمل ميكند. دينداري در گرو رفع موانع شناسايي دين و رفع موانع عمل به دين است. در واقع، دينداري يك جهت ايجابي دارد و يك جهت سلبي؛ جهت ايجابي دينداري، شناخت دين و عمل به آن شناسايي است و جهت سلبي آن، رفع موانع شناسايي و رفع موانع عمل به دين است. پس براي وصول به وضعيت دينداري بايد عواملي را فراهم و موانعي را برطرف كرد؛ يعني دسترسي به عوامل شناسايي دين و عمل به دين لازمه دينداري است و حضور موانع شناخت دين و عمل به دين، مزاحم دينداري است. تا اينجا دو جزء از اجزاء صورت مسئله - يعني مفهوم معضل و دينداري - تا حدّي روشن شد. اكنون قدري نيز به مفهوم و تصور دنياي جديد بپردازيم. دنياي جديد چيست؟ از چه هنگامي دنياي جديد، دنياي جديد شد؟ آيا دنياي جديد ادامه دنياي قديم است يا در برابر دنياي قديم است؟ در پاسخ به چيستي دنياي جديد، بايد گفت كه درست است كه دنياي جديد در جغرافياي خاصي به نام مغرب زمين ظهور كرد و درست است كه به لحاظ مقطع زماني نيز بين قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي، نطفهاش بسته شد، اما واقعيت اين است كه امروزه دنياي جديد نه محصور در جغرافياي مغرب است و نه محدود به چهار يا پنج قرن گذشته. دنياي جديد، امروز، بيشتر هويتي بينشي و گرايشي است. در دوره ما، ديگر نبايد از دنياي جديد تلقياي زماني يا مكاني صرف داشت. يعني گرچه اين دنياي جديد در زمان و مكان خاصي تحقق پيدا كرده و رشد يافته است. امّا دنياي جديد از مختصاتي برخوردار است كه اين مختصات در هر زمان و مكاني كه هويدا شوند، ميتوان آن را دنياي جديد ناميد. دنياي جديد با بهرهمندي از ويژگيهاي علمي و عملي خاصي، در حال هرچه بيشتر سامان بخشيدن به خود است. ويژگيهاي فراوان و متعددي را ميتوان براي تبيين دنياي جديد برشمرد. اما شايد بتوان گفت كه ستون خيمهاي كه دنياي جديد بر اساس آن برپا شده است، آزادي است: آزادي در تفكر و آزادي در تجربه . آنچه اين دنياي جديد را به وضعيت نويني رساند، كه تا پيش از اين انسانها از چنين موقعيتي برخوردار نبودند، آزادي در مقام تعقل و آزادي در مقام عمل است. دنياي جديد از هنگامي دنياي جديد شد كه آدمي به خود اجازه داد كه در مقام تعقل مراعات هيچ چيز و هيچ كس را نكند و در مقام عمل پروايي از هيچ چيز و هيچ كس نداشته باشد. بدون هيچ گونه داوري ارزشي در جهت ذكر معايب و محاسن چنين دنيايي و چنان آزادياي، بايد اذعان كرد كه دنياي جديد كم كم بر اين سنگ بنا استوار شد كه آدمي مجاز است هر تفكري را تجربه كند . در اين دنيا، نه دين، نه خدا، نه مليت و نه نژاد، نه سنتها و عادات و نه هيچ چيز ديگر، بر عقل آدمي فرمان نميراند و بر عمل او حكم نميكند. بلكه تمامي آنها محكوم حكم عقلي هستند كه آن عقل نيز نه تنها حاكم مطلق بر خويش نيست، بلكه خود نيز محكوم و منتقد خويشتن است. در دنياي جديد يكي از احكام اين عقل خودبنياد يا عقل بي بنياد ، تجويز آزمودن و نقد هر موضوعي در مقام نظر و عمل است. بنابراين آزادي عقل، آزادي در عمل و تجربه كردن را نيز به همراه آورد. دنياي جديد دنياي استبداد عقل نقّاد است؛ عقلي كه با ترازوي ضعيف و محدود خويش ميخواهد اعتبار و عيار هر موضوعي را نقد و ارزيابي كند. غافل از اينكه سنجش هر موضوعي بطور مطلق، در توان اين عقل عنان گسيخته نيست. باري، دنياي جديد بواسطه اين آزادي در تعقل و تجربه ،مرز خود را از دنياي قديم جدا كرد. دنياي قديم و سنّتي، دنيايي بود كه آزادي او مرزي داشت و عقل و تجربه نيز حدود مشخصي داشتند. عقل مجاز نبود به عنوان حاكم مطلق و بيقيد و شرط داوري كند و تجربه نيز از عقلي تبعيت ميكرد كه مجبور به رعايت حدود و حريم خاصي بود. بنابراين، دنياي سنتي دنيايي مشروط بر شروطي خاص و محدود به حدودي مشخص بود. با اين اوصاف ميتوان گفت كه دنياي جديد گرچه به لحاظ زماني ادامه دنياي قديم است، اما به لحاظ ماهوي نه تنها ادامه دنياي قديم نيست - به اين معني كه همان ارزشها و نگرشهاي دنياي قديم در دنياي جديد رشد نمييابد - بلكه كاملاً در برابر و تقابل با دنياي قديم قرار دارد. اگر دنياي جديد، دنياي استبداد عقل محض است، دنياي قديم دنياي استبداد سنت محض است؛ سنتي كه در آن ديني خاص يا فرهنگي خاص يا مليت و نژادي خاص يا تركيبي از اينها، حاكم مطلق بود و عقل در پناه حكمراني آن حاكم منحصر به فرد، حكمي داشت و در واقع عقل جرات و جسارتي در بيان احكام خود بدون تبعيت از دين، فرهنگ، مليت و مانند آن را نداشت. تاكنون كوشيده شد كه اجزاي عنوان بحث حاضر يعني معضل دينداري در دنياي جديد با نگاهي اجمالي مورد مداقه قرار گيرند. اكنون با توجه به زمينهِ فراهم شده بايد به اين بحث پرداخت كه آيا دينداري در دنياي جديد با معضلي مواجه است يا خير؟ آيا هر فرد دينداري به راحتي ميتواند در دنياي جديد بي هيچ نگراني و دغدغهاي به دينداري بپردازد؟ به نظر ميرسد كه بايد معضلات دينداري را به دو بخش مهم تقسيم كرد و سپس ملاحظه كرد كه فرد ديندار در دنياي جديد بيشتر با كدام معضل سروكار دارد؟ اين معضلات عبارتند از: اول: معضلات ذاتي دينداري؛ دوم: معضلات عرضي دينداري. معضلات ذاتي دينداري قبلاً اشاره شد كه دينداري، يك نسبت است؛ نسبتي كه انسان با دين برقرار ميكند. دين مجموعهاي از هدايتهاي علمي و عملي است كه آدمي با التزام به آن آموزهها به وادي دينداري پا ميگذارد. واقعيت آن است كه طبيعت آدمي عين التزام به دين نبوده و نيست و اگر طبعاً و بي هيچ صعوبتي، آدمي به آموزههاي علمي و عملي دين ملتزم بود، دعوت پيامبران به تدين و دينداري، اساساً لازم نبود؛ چرا كه آدمي طبيعتاً ملتزم به دين بود، يعني ديندار بود. اما حقيقتاً، آدمي در ذات خود تعلّق خاطري اجمالي به دين دارد و يكي از جهاتي كه پيامبران براي انجام آن آمدند، اين بود كه اين التزام و تعلّق اجمالي به دين را تفصيل و توسعه و كمال بخشند. لذا، مهمترين معضلات ذاتي دينداري به التزام به آموزههاي علمي و عملي دين برميگردد؛ في المثل التزام اعتقادي به توحيد به عنوان آموزه و هدايت علمي ديني، براي شخص ديندار معضلي محسوب ميشود. اينكه آدمي به جايي برسد كه قلباً و نه در حدّ زبان يا عقلاً يك حقيقت متعالي را در عالم موجود، منشأ اثر ببيند، كار چندان سادهاي نيست، بلكه عمري تمرين و تزكيه و رياضت نفساني ميطلبد. در مقام عمل نيز، التزام به رعايت اعمال بدني ديني، توام با سختي و دشواري است. بنابراين، نفس دين به تناسب آموزههاي علمي و عملياش براي آدمي از سختي و صعوبتي، غير قابل انكار برخوردار است. گرچه در مراحل عالي دينداري، شايد برخي بتوانند به وضعيتي برسند كه نه تنها التزام به هدايتهاي علمي و عملي ديني براي ايشان دشوار نباشد، بلكه لذتبخش نيز باشد، اما سخن ما در اينجا مربوط به بخش اقليت دينداران نيست، بلكه مربوط به اكثريت آنهاست كه غالباً، با معضلات التزام به آموزههاي علمي و عملي ديني درگير هستند. معضلات عرضي دينداري معضلات عرضي دينداري، مربوط به نفس التزام به آموزههاي علمي و عملي دين نيست، بلكه محصول شرايط و موقعيتهايي است كه دين در بستر تاريخي و خارجي ظهور خود با آنها مواجه ميشود. دينداري هرگز در خلا حاصل نميشود، بلكه در شبكهِ درهم تنيدهاي از روابطي كه انسان با جهان و پيرامون خود دارد، تحقق مييابد. بنابراين چه معضلات ذاتي دينداري و چه معضلات عارضي آن، به يك معني، در فضايي ظهور مييابند. اما معضلات ذاتي دينداري بيشتر به نفس ارتباط آموزههاي ديني و طبيعت انساني - كه در بستر تاريخي ظاهر ميشود - مرتبط است. و معضلات عارضي دينداري نيز بيشتر با آن جهاني مرتبط است كه فرد ديندار آن را براي خود سامان بخشيده است. البته شايد در مقام تعيين مصداق معضلات ذاتي از معضلات عارضي دينداري به راحتي نتوان اين دو معضل را از يكديگر متمايز كرد. مضافاً بر اينكه ما در تفكيك معضلات ذاتي از معضلات عارضي دينداري به هيچ وجه نميخواهيم قضاوت ارزشي كنيم و مثلاً معضلات ذاتي را مهمتر يا سختتر از معضلات عارضي بدانيم. با اين سخنان معلوم ميشود كه انسان ديندار امروز با دو گونه معضل و دشواري در امر دينداري مواجه است: يك دسته معضلاتي كه ريشه در حقيقت دين و انسان دارد و يك دسته معضلاتي كه محصول حضور انسان ديندار در دنياي جديد است. ممكن است برخي اعتراض كنند و بگويند كه تقسيم معضلات دينداري به ذاتي و عارضي، تقسيمبندي واقع بينانهاي نيست؛ چرا كه اگر معضلات ذاتي دينداري، ريشه در ارتباط آموزههاي ديني و طبيعت انساني دارد، مگر شما از انسان خالص و دين خالص باخبر هستيد تا بگوييد كه اين معضلات ذاتي دينداري به ارتباط طبيعت انسان و حقيقت دين برميگردد؟! انسان و دين ايدهآل و به دور از عوارض، وجود تاريخي ندارد. طبيعت انسان و دين هميشه در بستري تاريخي ظهور يافتهاند. بنابراين چون شما از ارتباط طبيعت انسان ودين بيرون از عوارض تاريخي خبر نداريد، نميتوانيد ادعا كنيد كه برخي از معضلات دينداري ذاتي است و ريشه در نفس ارتباط طبيعت انسان و حقيقت دين دارد. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت كه تقسيم معضلات دينداري به ذاتي و عرضي، منافاتي با حضور و ظهور دائمي انسان و دين در بستر تاريخ ندارد. پيش از اين هم اشاره شد كه دينداري نه در خلا، بلكه در شبكه پيچيدهاي از روابط انسان با پيرامون خود تحقق مييابد. از اين رو معضلات دينداري نيز به يك معني هويت تاريخي و زميني دارند و معضلات ذاتي و عارضي دينداري همگي در همان بستر زميني و تاريخي ارتباط دين و انسان ظهور ميكنند. با اين تفاوت كه به نظر ميرسد ريشه برخي از اين مشكلات بيشتر در متن ارتباط دين و انسان است و برخي ديگر از مشكلات، ريشه در حضور آدمي در دنياي جديد دارند. بالاخره نميتوان منكر شد كه آدمي با اينكه در طول تاريخ بروز يافته است اما همين انسان از مختصاتي برخوردار بوده است كه هرگز اين مختصات - در هر فرهنگ و نژادي - از وي غايب نبوده است. ممكن است اين مختصات ثابت آدمي به تناسب فرهنگها و مليتها و نژادها رنگهاي مختلفي پيدا كرده باشد، اما اصل آن ثابت مانده و از ضمير آدمي در طول حيات تاريخياش حذف نشده است. في المثل ميل به قدرت درآدمي گرچه در طول تاريخ، به اشكال مختلفي ظاهر شده است، اما هركجا آدمي حضور داشته است، اين ميل به قدرت نيز حاضر بوده است. همين ميل به قدرت آدمي، در متون ديني بگونهاي مورد توجه و شناسايي و بازسازي قرار گرفته است كه ميكوشد آدمي را در مسيري قرار دهد كه نه تنها اين ميل آثار تخريب و ويرانگري نداشته باشد، بلكه موجب رشد و تعالي حيات آدمي نيز قرار گيرد. بنابراين ميل به قدرت به عنوان يكي از خصايص آدمي كه هميشه در بستر تاريخي ظهور ميكنند و هدايتهاي ديني در باب كنترل و هدايت قدرت - كه اين هدايتها نيز توسط پيامبران در بستر تاريخي ظهور يافتهاند - براي آدمي وضعيتي را به وجود ميآورد كه ما آن را معضل ذاتي دينداري - در حوزهِ قدرت - ميدانيم. اساساً دين آمده است كه به هدايت و كنترل نيروهاي آدمي بپردازد؛ نيروهايي كه هميشه در طول تاريخ در وجود آدمي حضور ثابت دارند. با اين بيان ملاحظه ميشود كه تقسيمبندي معضلات دينداري به ذاتي و عارضي نه منافاتي با واقعبيني دارد و نه منافاتي با هويت تاريخي و زميني داشتن طبيعت انساني و حقيقت دين. نكته مهم قابل اشاره به ارتباط ميان معضلات ذاتي و عارضي دينداري باز ميگردد. اين دو نوع معضل گرچه هر يك ريشههاي جداگانهاي دارند، اما با يكديگر ارتباط دارند و ميتوانند بر روي يكديگر تأثيرگذار باشند. ممكن است يكي ديگري را تقويت يا تضعيف كند. ممكن است معضل ذاتي مولّد يك معضل عارضي باشد، يا معضلي عارضي نابود كنندهِ معضل ذاتي يا عارضي ديگري باشد. به هر حال ميتوان انواع روابط را ميان 1( درون معضلات ذاتي با يكديگر و 2( درون معضلات عارضي با يكديگر و 3( ارتباط معضلات ذاتي و عارضي دينداري با يكديگر شناسايي و تعريف نمود و اين، موضوعي است كه در تفكر ديني متفكران ما به آن توجه منسجم و مدّون و جدّي نشده است. گرچه شايد بطور پراكنده بتوان از ميراث گذشتگان مطالبي در اين زمينهها جمعآوري نمود. از اين رو شايسته است به عنوان موضوعي جديد و مستقل، در فرصت و مقال ديگري دربارهِ معضلات ذاتي و عارضي دينداري و انحاء روابط و تأثيرهايي كه با يكديگر دارند، بررسي و كارشناسي شود. اما گرچه معضلات عارضي دينداري در برابر معضلات ذاتي دينداري قرار داده شدهاند، ولي بايد بخاطر داشت كه خود معضلات عارضي، هميشه گريبانگير آدمي هستند. اين هميشگي بودن معضلات عارضي لطمهاي به عارضي بودن آنها وارد نميكند. اعتراض نكنيد كه اگر اين معضلات عارضي هستند، پس چطور ميگوييد كه هميشگي هستند؟ مگر عارضي به اين معني نيست كه گاهي هست و گاهي نيست؟ پس شما چطور ميگوييد كه اين معضلات عارضي دينداري، هميشگي است؟ در پاسخ به اين اشكال بايد گفت كه معضلات عارضي دينداري، همانطور كه قبلاً گفته شد، ريشه در شرايط و موقعيتهايي دارند و آن اينكه دين در قالب فرهنگ و زمانهاي خاص با جهانبينيو ارزشهايي خاص ظهور ميكند و از آنجا كه آدمي و دين هميشه در درون يك فرهنگ و زمانهِ معيني با يكديگر ارتباط مييابند، اين در قالب فرهنگ و زمانه بودن گرچه عارضي است، اما ثابت و هميشگي است. ولي چهرهِ اين قالب از آنجا كه ميتواند در تغيير و دگرگوني باشد، براي دين و آدمي، عارضي است. بنابراين ميتوان گفت كه قالب معضلات عارضي دينداري از دين و آدمي جدانشدني و ثابت است. اما چهرههاي اين قالب ميتواند متغير و زوالپذير باشد. تا اينجا معلوم شد كه اولاً معضلات ذاتي و عارضي دينداري با يكديگر در ارتباط هستند و ثانياً معضلات دينداري هميشگي هستند. حال بايد نگاهي داشت به معضلات عارضياي كه محصول حضور آدمي در دنياي جديد است و اگر آدمي در اين دنياي جديد نبود، در ديندارياش نيز با چنين معضلاتي روبرو نميشد. وقتي ميگوييم دينداري آدمي در دنياي جديد با معضلات متنوعي روبرو است، بايد بر اساس آنچه كه در مورد معضل، دينداري و دنياي جديد گفته شد، اين عبارت را فهم كرد. معني اين عبارت چنين است كه آدمي هنگامي كه وارد دنياي جديد ميشود، احساس ميكند كه به رواني و سهولت نميتواند با آموزههاي ديني ارتباط برقرار كند، نميتواند بطور معمولي به رنگ دين و هدايتهاي ديني درآيد. گويي وقتي به دنياي جديد پا ميگذارد هم در مقام فهم دين و هم در مقام عمل به دين با معضل روبروست. يعني هم دينشناسياش با ضعف و دشواري توام ميشود و هم در مقام عمل، بطور طبيعي و معمول نميتواند به آموزههاي ديني عمل كند. كم نيستند كساني كه در جامعه ديني ما ناآگاهانه ميخواهند كه بين دينداري و حضور در دنياي جديد پيوند بزنند. در حالي كه اين پيوند هرگز پا نميگيرد مادامي كه تناسبي بين آن دين با اين دنيا برقرار نشود. گمان ميكنند كه دينداري در دنياي جديد، امري عادي است اما توجه ندارندكه دينداري، اركان و مباني و اهداف و لوازمي دارد كه اگر بخواهد اين امور در دنياي جديد تحقق بيابد، يا دنياي جديد بايد از دنياي جديد بودنش خلع شود و يا دينداري از دينداري بودنش تهي شود يا اگر جمع بين اين دو ممكن و مطلوب باشد - يعني دينداري بدون معضل در دنياي جديد - به عنوان يك راه نوين، هنوز تفصيل آن نه در مقام تئوري و نه در مقام عمل ارائه نشده است. البته مدعيان ناآگاهي كه بر طبل امكان دينداري بدون معضل، يا كم معضل، در دنياي جديد ميكوبند و راهي ارائه نميدهند، چه بسيارند و ما را با مدعيان و غوغائيان كاري نيست. روي سخن با كساني است كه ميخواهند تاحدّي، ولو اجمالاً، از معضلات دينداري كه عارض بر دينداري در دنياي جديد ميشود، آگاه شوند. بطور كلي ميتوان گفت كه متناظر با شناخت دين و دو بخشي كه براي دينداري بيان شد - يعني التزام به آموزههاي علمي و التزام به آموزههاي عملي - معضلاتي براي دينداري در دنياي جديد وجود دارد. دنياي جديد به عنوان فضايي كه دينداري ما ميخواهد در آن جايي براي خود باز كند، از موقعيتي برخوردار است كه امكان دينداري را با دشواريهايي مواجه ميسازد. دنياي جديد به هر دليل و علتي كه باشد به وجود آمده است و در نهايت طي اين چند صد سال اخير تدريجاً به شكلي درآمده است كه اجزاي تشكيل دهندهِ اين دنيا با يكديگر به نوعي توازن و هماهنگي رسيدهاند؛ به اين معني كه امروز دنياي جديد مانند منظومهاي است كه از مركز و پيراموني تشكيل يافته است كه با يكديگر كاملاً تناسب دارند. مركز اين منظومه، آزادي در تعقل يا عقل خود بنيادي است كه در پيرامون خود فلسفه، سياست، هنر، اقتصاد، ادبيات، تعليم و تربيت، علم، تكنولوژي و دهها سيارهِ فكري ديگر را تدبير و تنظيم ميكند. تمامي اين موضوعات كاملاً به تناسب عقل خودبنياد شكل گرفته و ميگيرند و البته همانطور كه ذكر شد، ميان اين اجزاء نيز هماهنگي كاملي برقرار است. يعني فلسفه امروز با علم جديد و علم جديد با تكنيك جديد هماهنگي دارد و همينطور ميان سياست امروز با اقتصاد امروز و تعليم و تربيت جديد كاملاً تناسب برقرار است. نحوهِ اين مناسبات بسيار متعدد و متنوع است. اما عمده مطلب اين است كه اين اجزاء كاملاً در جهت تقويت يكديگر و تقويت مركز خود، همپوشاني و هماهنگي دارند. حتي مسيحيت اگر بتواند به عنوان يكي از اجزاي منظومه دنياي جديد محسوب شود، كاملاً با اجزاي ديگر تناسب يافته است. اساساً تجديد نظري كه در مسيحيت شد، و شاخه تنومندي بنام پروتستان را ايجاد كرد، درمسير تقويت هماهنگي دينداري مسيحي با دنياي جديد بود. گرچه شاخههاي ديگر مسيحيت نيز به نحوي ديگر خود را با منظومه دنياي جديد هماهنگ كردهاند. پس دنياي جديد از اجزايي تشكيل شده است كه ميان آن اجزاء نيز سازگاري دروني وجود دارد. اما دينداري اسلامي، با تمام ويژگيهايش مانند ميهمان ناخواندهاي است كه به ميهماني دنياي جديد وارد شده است. حال آنكه چندان سنخيتي ميان او و ديگر اعضاي اين ميهماني و صاحبخانه آن - يعني عقل خود بنياد - وجود ندارد و گفتن اينكه در شكلگيري دنياي جديد، تمدن اسلامي نيز تأثيرگذار بوده است، در عين درستياش، كمكي به رفع عدم سنخيت ميان دنياي جديد و دينداري ما نميكند. امروزه، دينداري جامعه ما هم با آن صاحبخانه - كه كانون مركزي دنياي جديد است - مشكل دارد و هم با ميهماناني كه به دعوت اين صاحبخانه، حضور يافتهاند. تبيين و تفصيل تعارض دينداري با همه ابعاد و اجزاي اصلي دنياي جديد در حوصلهِ اين نوشتار نيست. ولي از باب نمونه در ادامه بحث، به برخي از اين معضلات در دنياي جديد اشاره ميكنيم. اول - گفته شد كه دينشناسي مدخل ورود به دينداري است. در دينشناسي اسلامي و سنتي ما مكانيسم شناسايي دين به گونهاي ترسيم ميشد كه در مجموع، برآيند فعاليت شناسايي ما در باب دين اسلام، حكايت از آن دارد كه دينداران ميتوانند به بخش قابل ملاحظهاي از حقايق ديني به درستي دسترسي پيدا كنند. اما دنياي جديد دنياي كثرت گرايي و تكثرپذيري است و بنا بر يكي از همين اشكال كثرتگرايي در شناخت، خاصه دينشناسي، ما مجاز هستيم كه قرائتها و تفسيرهاي بينهايتي از متون ديني داشته باشيم. به تعبير نيچه، حقيقت، چيزي جز تفسير ما نيست. در واقع ما حقيقت را ميسازيم و كشف نميكنيم. بر همين مبنا، ما حقايق ديني را نيز با تفاسير خود از متون ديني ميسازيم و كشف نميكنيم. پس هر تفسيري ميتواند حق عرضه و ارزشيابي داشته باشد. البته همچنانكه اشاره شد، اعتقاد به اين گرايش از شناخت ديني، تنها گرايش يا بهترين گرايش در حوزه معرفتشناسي يا معرفت ديني نيست امادر عين حال قابل انكار نيست كه يكي از پرطرفدارترين نگرشها در حوزه معرفتشناسي و هرمنوتيك فلسفي در دنياي جديد، اعتقاد به مجاز بودن تفاسير متعدد متون و معارف ديني است. آيا فرد دينداري كه تاكنون با تصوير سنتي از دينشناسي به سراغ فهم دين ميرفت و اكنون در برابر خود از چنين نگرشي به دين در دنياي جديد باخبر ميشود؛ در برابر خود معضلي را احساس نميكند؟! معضلي كه از همان ابتدا دينداري شخصي را از جهت دينشناسي - به عنوان مدخل ورود به دينداري - به مخاطره ميافكند؟ قطعاً ديندار امروزي در مواجهه با اين نگرش معرفت شناختي دنياي جديد، دينشناسي و به تبع آن دينداري خود را با معضل و مشكل مهمي رويارو ميبيند. در اينجا قصد داوري و ارزشيابي نيست تا مثلاً گفته و قضاوت شود كه اين دينشناسي يا معرفتشناسي دنياي جديد چون به ضرر دينشناسي مرسوم است، بنابراين باطل و نادرست است، بلكه اشاره به اين موضوع مدنظر استكه اين نگرش معرفتي به دين در دنياي جديد - درست يا نادرست، خوب يا بد - با دينشناسي و به تبع آن با دينداري جامعه ديني ما سازگاري ندارد و بنابراين يكي از معضلات امروز دينداري در دنياي جديد، به شناخت دين مربوط ميشود. دوم - يكي از ويژگيهاي دنياي جديد، قدرت نقّادي نامحدود آن است ؛ تا جايي كه عقل خود بنياد هر چيزي را از جمله خودش را نقد ميكند و چيزي در دنياي جديد باقي نميماند مگر اينكه به پاي ميز محاكمه نقادانه عقل خود بنياد احضار ميشود. و البته يكي از اين احضارشدگان، دين و مدعيات ديني است. عقل خود بنياد و نقاد دنياي جديد اين را حق مسلم خود ميداند كه هر موضوع و مطلبي را - چه ديني و چه غير ديني - نقد كند و اگر آن موضوع از محاكمه عقل نقاد سربلند بيرون آمد، او را بپذيرد و الّا او را طرد كند. چنين عقلي كه از مهمترين مختصات دنياي جديد است، امروزه در جامعه ديني ما حضور روبه رشدي دارد و كثيري از اشكالاتي كه به بخشهاي اعتقادات، اخلاق و خصوصاً احكام ديني وارد ميشوند، مبتني بر پذيرش چنين عقل نقادي ميباشند. اما از سوي ديگر، بنا بر اعتقادات ديني، چنين جايگاهي براي عقل درنظر گرفته نشده است و اصلاً تعريفي كه از عقل و عاقل در معارف ديني ما شده است، تفاوتهاي بنيادين با عقل نقاد دنياي جديد دارد. حتي اگر دين اسلام براي عقل حق نقادي قايل شده است، حريم آن را نيز مشخص نموده است و اجازه نداده است كه هر حكمي كه توسط اين عقل صادر ميشود، مجاز و صحيح پنداشته شود؛ في المثل دين اسلام، در كثيري از احكام شرعي، توان عقل را از فهم فلسفه آن احكام قاصر دانسته است. حال آنكه عقل خود بنياد و نقاد دنياي جديد نه تنها به خود اجازه نقد اين احكام را ميدهد، بلكه معتقد است احكامي كه به حكم اين عقل خودبنياد، منافي حقوق انساني پنداشته ميشوند، بايد حذف و طرد شوند. آيا دينداري كه امروزه با اين عقل خودبنياد نقاد مواجه ميشود، احساس دشواري و معضل نميكند؟ متأسفانه بسياري از تحليلهايي كه امروزه در مورد علتهاي بروز اختلافات دروني جامعه اسلامي ما ميشود، بر اساس تحليل علل فرهنگي و اجتماعي و مخصوصاً سياسي انجام ميشوند. و با اينكه نميتوان انكار كرد كه برخي از اين اختلافات منشأ سياسي يا فرهنگي دارند، ولي بايد اعتراف كرد كه بخش مهم و عمدهاي از اختلافات دروني جامعه ديني ما ريشه فكري و معرفتي دارند. در واقع تقابل ميان دينداري جامعه ما با دنياي جديد، تقابل ميان دو دنيا و دو نوع نگرش متفاوت به عالم و آدم و دين است و محصول اين تقابل به صورتهاي مختلف از جمله شكل سياسي آن هويدا ميشود. از اين رو، شايد چندان واقعبينانه نباشد كه طرفين اختلاف در جامعه ما دائماً يكديگر را به سوء نيت يا بيخبري و ناداني و مانند آن متهم كنند؛ چرا كه اگر طرفين اختلافات جامعه ديني ما، كاملاً حسن نيت داشته باشند و هر يك بر محدودهِ كاري خود كاملاً آگاه باشند، همين كه يكي بر اساس دينداري و دينشناسي سنتي و ديگري بر اساس معيارهاي دنياي جديد به دين و آدم و عالم نظر كند، ظهور اين اختلاف در جامعهِ ديني بسيار طبيعي خواهد بود. در حاليكه اگر غير از اين ميبود، بسيار عجيب و غير طبيعي مينمود. سوم - از آثار نقادي بي حدّو مرز دنياي جديد، عدم اعتقاد به جزميات است؛ در دنياي جديد كمتر ميتوانيم جزمياتي را بيابيم كه از نقد و انتقاد مصون مانده باشند يا از آن به سلامت گذر كرده باشند. بنابراين اعتقاد به امور جزمي به آن صورتي كه در تفكر ديني و دينداري مرسوم ما وجود دارد، در دنياي جديد چندان جايگاهي ندارد. تفكر ديني عموماً و تفكر ديني اسلامي و دينداري ما خصوصاً با جزمياتي عجين است كه اجازه نميدهد پاي آن نقادي به اين عرصهها وارد شود. درواقع نميتوان نقادي به معناي خاص آن در دنياي جديد را پذيرفت و درعين حال به جزميات ديني نيز معتقد بود. نقادي دنياي جديد همان و محو شدن جزميات ديني نيز همان. با اين وصف، شخص دينداري كه در صدد بهره جستن از عقل نقاد دنياي جديد است، به هنگام حضور در اين دنياي جديد ميان جزميات دينداري خويش و عدم وجود جزميات در دنياي جديد كاملاً احساس ناهماهنگي و ناسازگاري ميكند و اين نيز براي او مصداقي است از مصاديق معضل دينداري در دنياي جديد. چهارم - روح دنياي جديد دعوت به فرار از درون و سرگرم شدن به جهان بيرون است. حال آنكه روح دينداري اسلامي دعوت به دروننگري و درونگرايي و تنظيم جهان بيرون براساس همين توجه به جهان درون است. نميگوييم بينش اسلامي به جهان بيرون توجه ندارد يا كم توجه است، بلكه ريشه توجه به جهان بيرون و ساختن آن، در تفكر ديني اسلامي، براساس توجه به جهان درون آدمي است. برآيند كلّي فعاليت دنياي جديد بگونهاي است كه اقتصاد، ورزش، سرگرمي و تفريحات، ادبيات و هنر، فلسفه، علم و تكنولوژي، فرهنگ و خلاصه غالب اجزاي آن، جهاني را ميسازند كه آدمي را از خويشتن خويش غافل ميكنند و فرصت و مهلتي براي او باقي نميگذارند تا سيري هم در جهان درون خود داشته باشند. اين در حالي است كه دينداري اسلامي، انسان و جهاني را سامان ميبخشد كه به تعبير امام علي )ع( در نامهاش به مالك اشتر، بهترين و بيشترين اوقاتش را براي ارتباط ميان خود و خدايش تنظيم ميكند؛ يعني او را مهيا ميكند كه اهل سير در درون باشد. انساني كه ميخواهد خود را به دينداري اسلامي آراسته كند و از سوي ديگر به عرصهِ دنياي جديد نيز پا ميگذارد، اين معضل دينداري در دنياي جديد را با تمام وجود لمس ميكند؛ يعني ديندارياي كه دعوت به درون دارد و دنياي جديدي كه گريز از دنياي درون و اشتياق به دنياي بيرون دارد. پنجم - يكي از شاخصههاي دنياي جديد، دعوت به مصرفگرايي است. نظام سرمايهداري دنياي جديد به صورتي سامان يافته است كه جريان مصرف روزافزون را دائماً تشديد ميكند. مردم، همهروزه از طريق راديو، تلويزيون، روزنامه، تصاوير تبليغاتي و... ترغيب به مصرف كالايي خاص ميشوند. كالاهاي خوراكي، پوشاكي، تزئيناتي، ورزشي و تفريحي با انواع شگردهاي تبليغاتي در قالب متنوعترين صنايع بستهبندي جذّاب، مردمان را به سوي مصرف هرچه بيشتر دعوت ميكنند. به تعبير اريك فروم، مردمي كه در زير اين بمباران تبليغاتي مصرف زدگي قرار ميگيرند، ديگر نميتوانند خود تصميم بگيرند و خود انتخاب كنند بلكه ناخودآگاه آن چيزي را انتخاب ميكنند كه تبليغات مختلف آنرا توصيه ميكنند. در دنياي جديد، نيازهاي مصنوعي از طريق تبليغات بسيار دقيق به مردم تزريق ميشود و براي برطرف نمودن آن نيازها انواع كالاهاي مصرفي ساخته و عرضه ميشوند. حتي انسانها اگر نيازي به كالايي خاص در خود احساس نكنند، وقتي مكرراً از طريق رسانههاي تبليغاتي، مصرف آن كالا توصيه ميشود در ضمير ناخود آگاهي كه مورد هجوم تبليغاتي رسانهاي قرار گرفته است، ميل به مصرف آن كالا تحريك ميشود و آدمي بدون توجه به مكانيسم مصرف خود، در دنياي جديد، بطوري تربيت ميشود كه مصرفگرايي براي او امري كاملاً طبيعي و ضروري محسوب شود. در دنياي جديد مصرف بيشتر، نه تنها ضرورت بلكه فضيلت نيز محسوب ميشود و اعتبار اشخاص براساس ميزان مصرف بيشتر و تنوع در مصرفشان ارزيابي ميشود. در دنياي جديد اساساً مصرف، معياري براي ارزيابي شخصيت افراد است. به تعبير فروم، انسانها داراي شخصيت بازاري ميشوند و شخصيت هركس براساس اينكه تا چه حدّ ميتواند سود برساند و مورد مصرف قرار بگيرد، سنجيده ميشود. روابط افراد با يكديگر براين مبنا تنظيم ميشود كه تا چه حد ميتوانند ديگري را مصرف كنند و ديگري تا چه حدّ قابل مصرف كردن است و فردي كه فاقد اين قابليت مهم باشد، در دنياي جديد محلّي از اعراب ندارد. بنابراين ملاحظه ميشود كه در دنياي جديد مصرف كردن از استفادهِ بي ضابطه كالاهاي مختلف شروع ميشود و به جايي ميرسد كه مصرف انبوه و مصرفزدگي، معيار و ميزاني براي ارزيابي شخصيت افراد در نظر گرفته ميشود. از طرف ديگر، در دينداري اسلامي، قناعت در مصرف، ارزشي مهم محسوب ميشود. تا جايي كه در برخي از تعابير ديني، زندگي قانعانه مصداق حيات طيب، معرفي ميشود. در اينجا بنا نيست در باب قناعت از ديدگاه معارف اسلامي مطلبي گفته شود، همين مقدار اشاره ميشود كه فردي كه به دينداري اسلامي آراسته است، وقتي به دنياي جديد وارد ميشود و در آن شرايط ويژهِ مصرفگرايي قرار ميگيرد و از هر سو او را به مصرف بيشتر ترغيب و تهييج ميكنند، عملاً يكي از معضلات دينداري در دنياي جديد را لمس ميكند و بنابراين آگاهانه يا ناآگاهانه، بايد با تجديد نظر در نسبت دينداري خود با دنياي جديد، چارهاي براي رفع اين معضلات پيدا نمايد. در اين جستار كوتاه كوشش شد تا به طرح مسئله معضل دينداري در دنياي جديد و نمونههايي از اين معضلات اشاره شود قطعاً اين معضلات بيش از آن است كه بيان شد. اما براي توجه دادن اهل خرد، تذكر به موارد مذكور كفايت ميكند. نكته قابل ملاحظهاي كه در انتهاي اين گفتار لازم است بر آن تأكيد و توجه شود اين است كه شايد بسياري از دينداران و غير دينداران، قايل به اين معضلات نباشند و يا توجهي به آنها نداشته باشند. پرسش اين است كه چرا ايشان چنين معضلاتي را قبول ندارند؟ شايد بتوان دلايل و علل مختلفي را براي پاسخ به اين پرسش ذكر نمود ولي قطعاً يكي از علل مهم عدم توجه به معضلات دينداري در دنياي جديد، عدم ورود به اين دنيا است. كسي كه طبيعتاً به چنين دنيايي وارد نشده است، معضلات حضور ديني در اين دنيا را نيز ادراك و احساس نميكند. دنياي جديد، صرفاً يك مكان جغرافيايي خاص در روي اين كره خاكي نيست، بلكه هر مكان جغرافيايي ميتواند محل ظهور و حضور فرهنگ و جهانبيني مربوط به دنياي جديد باشد. همانطور كه قبلاً گفتيم، گرچه دنياي جديد اكنون در بستر جغرافيايي غرب عالم حضور يافته است، اما انحصار و اختصاصي به آنجا ندارد. هر جا كه آن فرهنگ و جهانبيني و مختصات دنياي جديد حضور بيابد، آنجا دنياي جديد است. بنابراين، اي بسا كسي به غرب جغرافيايي وارد شده باشد، اما به دنياي جديد وارد نشده باشد و اي بسا كسي در جايي غير از غرب جغرافيايي باشد، اما به دنياي جديد وارد شده باشد. چون با فرهنگ و جهانبيني و ارزشها و اهداف دنياي جديد مأنوس يا محصور شده است. ذهن و شخصيت دينداران در مقابل دنياي جديد به مانند منشوري شيشهاي در مقابل نور عمل ميكند؛ همانطور كه هر بينندهاي پس از تجزيه نور توسط منشور، رنگهاي خاصي را بيشتر يا كمتر ميبيند. اي بسا دينداران نيز به تناسب شخصيت و آگاهيهاي خود - به شرطي كه در برابر دنياي جديد قرار بگيرند - هر يك با طيفي از رنگهاي دنياي جديد مواجه شوند و به تناسب اين مواجهه به معضلاتي آگاه شوند كه ممكن است ديگراني كه در برابر دنياي جديد قرار نگرفتهاند يا با آن طيف از رنگهاي فرهنگي و ارزشي و علمي و صنعتي دنياي جديد روياروي نشدهاند، به آن دشواريها مبتلا و آگاه نشوند. از اين روي، شايد عجيب نباشد كه فرد دينداري را ببينيم كه از برخي از بخشهاي سختافزاري دنياي جديد استفاده ميكنند، اما به واسطه اين استفاده از دنياي جديد معضلي را هم در برابر خود احساس نميكند چرا كه او يا اساساً به اين دنياي جديد وارد نشده است يا با آن بخش از دنياي جديد كه براي دينداري معضلآفرين بوده است مواجه نشده است. به هر حال، به نظر ميرسد هر چه دينداري ما سطحيتر و تقليديتر و كوركورانهتر و عدم ورود ما به دنياي جديد نيز محدود به ظواهر و پوسته و بخش سختافزاري دنياي جديد باشد، آگاهي ما از معضلات دينداري در دنياي جديد كمتر و سطحيتر خواهد بود. البته در پايان، بيافزاييم كه نميگوييم، دنياي جديد براي دينداري هيچ كمكي به ما نميكند و هيچ امكاناتي نميتواند در اختيار ما قرار دهد. اما هدف اين نوشتار نه تبيين امكانات دينداري در دنياي جديد بلكه بيان معضلات دينداري در دنياي جديد بود. به اميد آنكه در فرصتي ديگر بتوانيم مقداري در باب امكانات دينداري در دنياي جديد تأمل نماييم
۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)